جدول جو
جدول جو

معنی تی یره - جستجوی لغت در جدول جو

تی یره
(یَ رَ / رِ)
تیار. تیارا. کلاه خاص پادشاهان مادی و فارسی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، دیزی، در لهجۀ مردم قزوین و جاهای دیگر، برای شباهت او به تیارا. قسمی دیگ سفالین شبیه به تیار، تاج سلاطین ایران که در بعض بلاد آن را دیزی گویند... و آن ظرفی سفالین است که در آن گوشت و آش و امثال آن پزند. تیریه. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تی گیله
تصویر تی گیله
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته
تاغوت، تا، ته، تی، تادار، تادانه، ته دار، تایله، تاه، دغدغان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفشیره
تصویر تفشیره
تفشیله، خوراکی که از گوشت، تخم مرغ، عسل، مغز گردو و بعضی چیزهای دیگر تهیه می کردند، تفشله، طفشیر
فرهنگ فارسی عمید
نصیب و قسمت که از ابتدا برای کسی تعیین شده مثلاً تاخیرۀ تو چنین بوده، بخت، طالع، سرنوشت
فرهنگ فارسی عمید
شبانکاره، قریه ای است چهارفرسنگی میانۀ جنوب و مغرب ده کهنه بفارس، (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دشتی است در فریژی، آنجایی که کورش کبیر در سال 548 قبل از میلاد کرازوس را مغلوب ساخت. (از لاروس). رجوع به تیم برارا و قاموس الاعلام ترکی ذیل تیمبریا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
بخت و طالع و سرنوشت را گویند و بمعنی نصیب و قسمت و آنچه بر آن زایند و برآیند هم هست، چنانکه گویند ’تاخیرۀ تو چنین بود’ یعنی طالع تو چنین بود و بر آن زادی و برآمدی. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). چنان بودکه مثل زنند که تاخیرۀ تو چنان بود و بر آن بود یعنی بر آن بزادی و بر آن پدید آمدی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
تاخیرۀ تو نه بدان زده است (کذا)
کایدر بسیار بمانی بدان.
مخلدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ رَ / رِ)
چیزی است که آن را ته دیگی گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، آنچه در سبد باقی ماند، خاشاک و زبیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ رِ)
دهی از دهستان طارم علیاست که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نامی است که در گرگانرود به درخت داغداغان دهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به داغداغان و جنگل شناسی ساعی ص 213 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
دیگچۀ مسی و کتلی و دیگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ رِ)
دهی از دهستان قیلاب بخش اندیمشک در شهرستان دزفول است که در هفت هزارگزی شمال خاوری اندیمشک و هشت هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ خرم آباد به اندیمشک قرار دارد. کوهستانی و گرم است و 400 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی بافی است. راه مالرو دارد و مردم آنجا از طایفۀ لر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی از دهستان کرچمبو است که در بخش داران شهرستان فریدن واقع است و 298 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(زِ رِهْ)
مرکّب از: بی + زره، که زره ندارد. حاسر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ / فَرْ رَ)
مرکّب از: بی + فره، بی شوکت. بی فر. بی شکوه:
مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ
معادیان تو نافرخند و نافرزان.
بهرامی.
و رجوع به فره شود، ناقواره. پارچه و قماش که از قدر حاجت بیشتر یا کمتر است. پارچه که یا ناقص و یا زائد از جامۀ مقصود باشد. (یادداشت مؤلف)،
- بی قواره بریدن، نه باندازه برش دادن
لغت نامه دهخدا
(شَ رَهْ)
مرکّب از: بی + شره، بی آز و طمع. بدون حرص و آز:
بغرض دوستی مکن که خواص
درس والتین بی شره نکنند.
خاقانی.
رجوع به شره شود، بیهوده، یاوه. بی معنی. (ناظم الاطباء،
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصویره
تصویر تصویره
مجسمه، تمثال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیسیر
تصویر تیسیر
آسان کردن آسانی آسان کردن سهل کردن، آسانی، جمع تیسیرات
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گزنه ها که بارتفاع 10 تا 15 و حتی 25 متر هم میرسد و بطور وحشی در نواحی بحر الروم (مدیترانه) و شمال ایران (اطراف دریای خزر) و شمال خراسان فراوان است. برگهایش بیضوی و نوک تیز و دندانه دار و گلهایش مایل بسبز و میوه اش آبدار است و هسته ای شبیه گیلاس دارد. در تداوی از برگ و جوانه ها و ریشه این درخت استفاده میکنند (برگ و جوانه هایش در انواع اسهالها مخصوصا اسهال خونی و ریشه یی در مرض صرع مورد استفاده است)، از دانه این گیاه نوعی روغن استخراج میکنند و از ریشه و پوست آن نیز رنگ زرد ثابتی استخراج میشود. چوب این درخت هم مصرف صنعتی دارد لوطس میس امرود کوهی نشم ابیض ته تی توخ توغ دغدغان دغون داغون لوسوس لطوس میسن تایله تا داغداغان سلتس تادار ته دار توغدان تی گیله تا دانه تاغران دغداغان تاغوت تیاتوغ تخم
فرهنگ لغت هوشیار
پرده ای که میان خانه یا خیمه کشند تا خانه را بدو قسمت ظاهر و نهفته کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاخیره
تصویر تاخیره
بخت و طالع و سرنوشت را گویند. و بمعنی نصیب و قسمت هم هست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی شره
تصویر بی شره
بی آز و طمع، بدون حرص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاخیره
تصویر تاخیره
((رِ))
بخت، طالع، سرنوشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تی شرت
تصویر تی شرت
((ش ِ))
نوعی پیراهن جلو بسته و معمولاً آستین کوتاه و گشاد تابستانی
فرهنگ فارسی معین
لهیده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
بی خاصیت، بی مزه، علوفه ی نیم خورده که خواص اصلی خود را
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی محلی
فرهنگ گویش مازندرانی
فدای تو، به قربان تو
فرهنگ گویش مازندرانی
اسکلت، پیکره، جسم، هیکل
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در حوزه کارمزد ولوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی است که در مراسم عروسی و درون خانه انجام شود
فرهنگ گویش مازندرانی
محل رویش درختان انجیلی
فرهنگ گویش مازندرانی
خوب، مناسب، سالم، تندرست
فرهنگ گویش مازندرانی
از محله های قدیمی شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه زدن بذرسبزی جات
فرهنگ گویش مازندرانی